کد مطلب:140281 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

کسانی که امام از ایشان طلب یاری کردند
مؤلف گوید:


طبق مدارك معتبر به طور قطع و یقین امام معصوم علیه السلام از تمام جزئیات مطلع بوده و همه وقایع و حوادث ماضی و حال و آینده را می دانند لذا بر این اساس حضرت خامس آل عبا از زمانی كه مدینه را ترك نموده و به مكه و از آنجا منزل به منزل به طرف عراق و به قصد كوفه حركت كردند از تمام رویدادهای بین راه قبل از وقوع آگاه بوده به علم امامت می دانستند پیش از رسیدن به كوفه خود و اصحابشان شهید می شوند و نیز می دانستند چه كسی به ایشان ملحق شده و چه كسی از این فیض عظیم بی بهره می ماند ولی مع ذالك بجهت اتمام حجت و به مقتضای لیهلك من هلك عن بینة و یحیی من حی عن بینة [1] از بدو حركت و ابتداء این سفر روحانی به هر كه می رسیدند طلب نصرت و یاری می كردند، برخی سعادت یارشان می شد و بعضی از آن بی بهره می ماندند، افرادی كه امام علیه السلام از ایشان استنصار نموده اند طبق استقصاء برخی از اهل تحقیق عبارتند از:

1- اقوام و اصحاب حضرت چه آنكه آن جناب خطاب به آنها فرمودند:

من كان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا انشاء الله تعالی

یعنی: هر كه خون دل خود را در راه ما اهل بیت می خواهد بذل كند و آرزوی ملاقات خدا را دارد با ما كوچ كند چه آنكه بامداد و سحرگاه فردا من انشاء الله حركت خواهم كرد.

2- عبادل اربعه یعنی: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.

حضرت از هر چهار تن ایشان طلب نصرت كردند منتهی هر كدام عذری آوردند و از این فیض محروم گشتند منتهی عبدالله بن جعفر دو پسر خود محمد و عون را همراه حضرت فرستاد و گفت من نیز پس از فراغت از مناسك حج به


شما ملحق خواهم شد.

3- زهیر بن قین بجلی كه قبلا عثمانی بود و وقتی حضرت از او استنصار كردند بشرحی كه قبلا مرقوم شد به چاكری آستان افتخار آفرین آن جناب سرافراز گردید و انصافا در ركاب آن جناب مخلصانه جانفشانی نمود

4- مرحوم مجلسی در بحار روایت نموده كه عمرو بن قیس با پسر عمش در منزل قصر بنی مقاتل خدمت سرور آزادگان مشرف شدند، امام علیه السلام بایشان فرمودند:

جئتما لنصرتی؟ آیا شما دو تن به یاری و كمك من آمده اید یا نه؟

آن بی سعادت ها گفتند: خیر، البته عمرو بن قیس این طور عذر آورد:

من مردی كثیر السن و كثیر الدین و كثیر العیال هستم و از طرفی امانات مردم نزدم بسیار جمع شده می ترسم اگر در این سفر با شما بیایم این امانات ضایع و تلف شود.

و پسر عمش نیز عذری مشابه همین آورد.

حضرت فرمودند: پس از نزد من برخیزید و بروید و اینجا نمانید زیرا ممكن است صدای غریبی مرا بشنوید چه آنكه هر كس صدای غربت مرا بشنود و بیاری من نیاید اهل نجات نخواهد بود

5- هرثمة بن مسلم، حضرت وقتی از وی طلب نصرت كردند،

آن بی سعادت گفت: دختری دارم در كوفه گذاشتم كه اگر به نصرت شما بیایم می ترسم آزار ابن زیاد به او برسد و بدین بهانه نصرت پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را ترك نمود.

6- لشگر حر بن یزید ریاحی كه ابتداء حضرت به آنها و مركب هایشان آب داد و بعد نماز ظهر را جماعة با آن جناب خواندند و پس از آن حضرت خطبه ای ایراد نموده و در ضمن آن از ایشان نصرت خواست چنانچه پس از خواندن نماز عصر


بطور جماعت دوباره خطبه ای دیگر خوانده و از ایشان استنصار كردند ولی آن سیه دلان و خیره سرها در جواب آن حضرت گفتند:

ما مأموریم كه شما را بدست پسر زیاد بدهیم.

7- عمر بن سعد ملعون، امام علیه السلام در شب ششم محرم الحرام كنار شریعه فرات، با این خبیث خلوت كرده و فرمودند: ای پسر سعد، اگر با من باشی برای تو بهتر است.

آن مخذول گفت: اگر به نصرت تو بیایم می ترسم پسر زیاد خانه من را خراب كند.

حضرت فرمودند: من خانه ای بهتر برایت بنا می كنم.

گفت: می ترسم باغ و املاك مرا تصرف كند.

حضرت فرمودد: من املاكی بهتر در حجاز بتو می دهم.

گفت: عیال و ناموس و اطفال دارم بر آنها می ترسم.

حضرت كه نام عیال و ناموس و اطفال شنیدند ساكت شده و از آن روسیاه بدبخت رو برگردانیدند

8- طائفه بنی اسد و شرح آن این است كه:

وقتی عدد لشگر دشمن در كربلاء به سی یا صد و یا چهار صد هزار رسید علی اختلاف الروایات جناب حبیب بن مظاهر در دل شب به طور ناشناس خود را به قبیله بنی اسد رسانید فریاد زد:

یا قوم هذا عمر بن سعد قد احاط بالحسین ای قوم زندگی بر همه ما حرام است زیرا امام و پیشوای ما در میان لشگر كوفه و شام گرفتار مانده و راه نجاتی برای حضرت نیست.

با ارشاد و دلالت آن بزرگوار جمعیتی از آنها را برداشت و با خود آورد و چون بنزدیك اردوی همایونی رسیدند عمر سعد ملعون از آمدن آنها مطلع شد ارزق


شامی را با چهار هزار نفر فرستاد تا نگذارند آنها به اردوی حضرت ملحق شوند، ارزق با سپاهی كه در اختیار داشت بسر وقت آنها آمد و جملگی را متفرق ساخت

9- نهمین مورد از استنصار امام علیه السلام روز عاشوراء در وسط میدان بود كه تمام اصحاب و بنی هاشم شهید شده بودند و به حسب ظاهر كسی كه بتواند آن حضرت را یاری كند نبود، در چنین وقتی حضرت در وسط میدان با بدنی خسته و دلی سوخته و جگری داغدار از مرگ جوانان و عزیزان و یاران باوفایش فرمود:

هل من ناصر ینصرنی، هل من معین یعیننی هل من مجیر یجیرنی، هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله...

پاسخگو به این استنصار بحسب عالم معنا چهار نفر و در عالم ظاهر پنج كس بودند باین شرح:

اما به حسب معنا:

اولین پاسخگو وجود اقدس الهی و ذات پاك ربوبی بود كه فرمود لبیك یا حسین

دومین پاسخگو تمام فرشتگان آسمان ها و كروبین عالم بالا بودند.

سومین پاسخگو ارواح همه انبیاء و اوصیاء و اولیاء و صدیقین بودند.

چهارمین پاسخ دهنده و اجابت كننده این دعوت اجنه و پریان و كل ذرات عالم امكان از مجردات و غیر مجردات عالم علوی و سفلی بودند كه جملگی به زبان تكوینی اظهار كردند لبیك لبیك لبیك..

و اما در عالم ظاهر:

اولین نفر وجود مقدس حضرت علی بن الحسین علیه السلام امام سجاد علیه السلام بود كه با داشتن بیماری و بدنی سوزان از تب دعوت پدر را اجابت كرد صدا زد:

عمه جان شمشیر و عصاء مرا بیاور كه شرح این فراز بعدا انشاء الله خواهد آمد.


دومین نفر حضرت شاهزاده اصغر یعنی طفل شش ماهه امام علیه السلام بود كه در قنداق تكان خورد و بدین ترتیب خود را برای یاری پدر آماده و مهیا نشان داد.

سومین نفر جناب عبدالله بن الحسن علیه السلام كه كودكی یازده ساله بود دعوت امام علیه السلام را اجابت كرد

چهارم عبدالله بن الحسین كه فرزند خود امام علیه السلام بود اعلام آمادگی كرد، این طفل یكساعت بود كه در روز عاشوراء هنگامی كه تمام بلاها و گرفتاریها و غموم و هموم عالم حضرت سید الشهداء علیه السلام را احاطه كرده و شدت اضطراب و پریشانی اهل بیت محترم آنحضرت بود بدنیا آمد و مادرش او را در لفافه ای پیچید و بدست كنیزی داد و گفت او را در میدان بدست آقایش بده تا برای او نامگذاری كند و شرح این واقعه دلخراش و حادثه جانگداز كه عرش الهی را قطعا لرزانده است انشاء الله عنقریب خواهد آمد.

پنجم وجود مبارك علیا مخدره حضرت زینب كبری سلام الله علیها بود كه وقتی به نصرت امام علیه السلام در میدان آمد كه آن جناب روی خاك خوابیده بودند در حالی كه در بدن جای سالمی وجود نداشت و شرح این مصیبت عظمی و جانكاه انشاء الله بزودی بیان خواهد شد.



[1] آيه) 42) از سوره انفال.